قوله تعالى: براءة من الله و رسوله. این سورة را شش نام است: سورة التوبة و المبعثرة و المنقرة و المثیرة و البحوث. صد و بیست و نه آیت است و چهار هزار و نود و هشت کلمت و ده هزار و چهار صد و هشتاد و هشت حرف است، و پسین سورة که از آسمان بزمین آمد در مدینه بیکبار تمام این سورة است.
روت عائشة، قالت: قال رسول الله ص: ما نزل على القرآن الا آیة آیة و حرفا حرفا ما خلا سورة برائة، و قل هو الله احد، فانهما انزلتا على و معهما سبعون الف صف من الملائکه.
و گفتهاند میان روز حدیبیه و فتح مکه فرود آمد. رسول خدا ابو بکر را به حج فرستاد در آن سال بامیرى بر حاج و على بن ابى طالب (ع) را بر پى وى بفرستاد، تا این سورة به منا روز نحر بر خلق خواند و بچهار سخن ندا کرد: لا یدخل الجنة الا نفس مسلمة و لا یحج بعد العام مشرک و لا یطوف بالبیت عریان و من کان بینه و بین رسول الله عهد فعهده الى مدته.
در ابتداء این سورة بسْم الله ننوشتند، از بهر آنکه بنزدیک عثمان چنان بود که انفال و برائت یک سورة است و فصل در میانه آن را کرده است که قومى از صحابه بر آن بودند که دو سورة است تا میان هر دو قول جمع کرده آید، و صحابه این را بپسندیدند و هر دو سورة را قرینتین نام نهادند. ابى کعب را پرسیدند که چرا در سر این سورة بسْم الله ننوشتند، گفت: لانها نزلت فى آخر القرآن و کان رسول الله یأمرنى اول کل سورة ب: بسْم الله الرحْمن الرحیم و لم یأمرنى فى سورة برائة، بذلک فضمت الى سورة الانفال لشبهها بها. یعنى امر العهود مذکور فى الانفال و هذه نزلت بنقض العهود و کانت ملتبسة بالانفال بالشبه فضمت الیها و کتب فى السبع الطول.
و گفتهاند که بسْم الله زینهار است و افتتاح خیر و اول این سورة و عید است و نقض عهد و برداشت زینهار، ازین سبب این ننوشتند. و درین سورة نه آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم، بیان کنیم ان شاء الله تعالى و تقدس.
قوله: براءة من الله و رسوله. این آیت بآن آمد که مشرکان عهدى که با رسول خدا و با مومنان کرده بودند و پیمانى که بسته بودند، آن را نقض کرده بودند.
پس رب العالمین مصطفى ص را و مومنانرا فرمود که چون ایشان پیمان بشکستند و بحرب شما بیرون آمدند، شما نیز عهدها که با ایشان کردهاید نقض کنید و زینهار بردارید و باین معنى آیت فرو فرستاد که براءة من الله و رسوله اى قد برأ الله و رسوله من اعطائهم العهود و الوفاء اذ نکثوا. و برائة رفع لانه خبر ابتداء محذوف، اى هذه الآیات برائة، و قیل رفع لانه ابتداء و خبره إلى الذین. و معنى برائة انقطاع عصمت است. میگوید: ایشان را عصمت نماند و عهدى و زینهارى که داشتند تا امروز منقطع گشت. آن گه سخن با معاهدان گردانید، ایشان را گفت: فسیحوا فی الْأرْض أرْبعة أشْهر چهار ماه در زمین مىآئید و میروید، چنانک خواهید از اول شوال تا آخر محرم، و گفتهاند از روز عرفه تا دهم ربیع الآخر. و این معاهدان دو قوم بودند، قومى عهد داشتند از مصطفى ص کم از چهارماه، رب العزة درین آیت بچهار ماه برد، و قومى عهد داشتند بیش از چهارماه، رب العالمین فرمود، تا آن مدت بسر بردند، چنان که گفت: فأتموا إلیْهمْ عهْدهمْ إلى مدتهمْ. و گفتهاند دو گروه بودند آن معاهدان، گروهى کم از چهارماه عهد داشتند و گروهى عهد داشتند اما مدتى نامزد نکرده بودند. رب العالمین مدت عهد هر دو گروه بچهار ماه باز آورد. و بقول بعضى مفسران، این تأجیل ایشانراست که نقض کردند، میگوید: این چهار ماه دیگر ایشان را زمان دهید و پس از آن ایشان را عهد نیست، میکشید ایشان را و مىگیرید، و هر که نقض عهد نکرد بر سر عهد خویش است و هر که خود عهد نداشت، از مشرکان پنجاه روز وى را زمانست، یعنى از دهم ذى الحجه تا آخر محرم، و گفتهاند ابتداء چهار ماه بیستم ذى القعده بود و در این سال درین روز حج نبود بحکم جاهلیت و دیگر سال حجة الوداع بود هم ذى الحجة چنان که امروز است.
و اعْلموا أنکمْ غیْر معْجزی الله اى و ان اجلتم هذه الاربعة الاشهر فلن تفوتوا الله، و أن الله اى و اعلموا ان الله مخزى الکافرین مذلهم بالقتل و الاسر.
زجاج گفت: که این از خداى تعالى ضمان است که مومنانرا بر کافران نصرت دهد.
و أذان، این عطف بر برائة است، اى و اعلام من الله و رسوله إلى الناس یعنى الى العرب، یوْم الْحج الْأکْبر روز عید نحر است، بقول جماعتى صحابه چون عمر و على و ابن عباس و ابو هریره و خلقى از تابعین، و بقول بعضى روز عرفه است. و حج اکبر وقوف است بعرفه و حج اصغر عمره و اجماع است که هر که وقوف بعرفه ازو فائت شد حج از وى فائت شد، و قیل الحج الاکبر القران و الاصغر الافراد. قومى گفتند: آن روز را حج اکبر نام کردند از بهر آن که عیدهاى اهل ملک ترسایان و جهودان و گبران در آن روز همه بهم آمده بود و این قول پسندیده نیست که در آن تعظیم و آئین کفر و کافران است و این روا نیست و از حج اکبر درین هیچ چیز نیست. قومى گفتند حج اکبر آن روز بود و بس، یعنى اکبر من سائر الحج لما جرى فیه ما هو اعزاز للاسلام و اذلال من الشرک. و قیل یوْم الْحج الْأکْبر اى حین الحج ایامه کلها کما یقال: یوم الجمل و یوم صفین و یوم بغاث یراد به الحین و الزمان لان کل حرب من هذه الحروب دامت ایاما کثیرة.
أن الله بریء من الْمشْرکین اى من عهودهم، و رسوله اى هو و رسوله.
رب العالمین درین آیت مصطفى را فرمود تا مشرکان عرب را خبر دهد در روز حج اکبر که خداى از ایشان بیزار است و رسول وى، و این آن بود که على ع را بفرستاد بموسم سنة تسع، تا از اول سوره برائة ده آیت و بقولى هشده و بقولى چهل و بقولى همه سوره بر ایشان خواند، و مصطفى ص گفت: «لا یبلغ عنى الا رجل منى»
و صاحب موسم آن سال ابو بکر بود. چون على ع در رسید، گفت: امیرا جئت ام مامورا.
فقال على ع: بل مأمورا، و وقص علیه القصة، و کان ابو هریرة مع على ع.
قال الزجاج: السبب فى تولیة على (ع) تلاوة البراءة ان العرب جرت عادتهاى فى عقد عقدها و نقضها ان یتولى ذلک على القبیلة رجل منها و کان جائز أن تقول العرب اذا تلا علیها نقض العهد من الرسول من هو من غیر رهطه هذا خلاف ما یعرف فینا فى نقض العهود فازاح النبی ص العلة فى ذلک، و قوله ص: لا یبلغ عنى الا رجل منى لیس بتفضیل منه لعلى على غیره و لکن عامل العرب على مثل ما کان بعضهم یتعارفه من بعضهم کعادتهم فى عقد الحلف و حل العقد کان لا یتولى ذلک الا رجل منهم.
فإنْ تبْتمْ اى رجعتم عن الکفر و اخلصتم التوحید، فهو خیْر لکمْ من الاقامة على الکفر و إنْ تولیْتمْ عن الایمان، فاعْلموا أنکمْ غیْر معْجزی الله اى لا تعجزونه هربا. آن گه ایشان را بعذاب آخرت بیم داد گفت: و بشر الذین کفروا بعذاب ألیم آن گه قومى را از برائة عقود مستثنى کرد، اى وقعت البراءة من المعاهدین الناقضین للعهود.
إلا الذین عاهدْتمْ، این استثنا پیوسته بآنست که أن الله بریء من الْمشْرکین و رسوله، إلا الذین عاهدْتمْ من الْمشْرکین ثم لمْ ینْقصوکمْ من شرط العهود شیْئا مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید به حدیبیة، و از آن شرطها که در عهد با شما کردند، از آن چیزى بنه کاستهاند و هیچ دشمن را از آن شما بر شما یارى ندادهاند و ایشان بنو ضمره و بنو کنانهاند و نه ماه از مدت عهد ایشان را مانده بود، رب العالمین گفت: فأتموا إلیْهمْ عهْدهمْ إلى مدتهمْ إن الله یحب الْمتقین الذین یتقون نقض العهد.
فإذا انْسلخ الْأشْهر الْحرم و هى رجب و ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و قیل هى الاربعة الاشهر التى هى مدة التأجیل. میگوید: چون مدت تأجیل بسر آید مشرکان را بکشید هر جاى که بر ایشان دست یابید در حل و در حرم، و خذوهمْ بالاسر، و احْصروهمْ ان تحصنوا، و اقْعدوا لهمْ کل مرْصد اى على کل مرصد، یعنى خذوا علیهم الطرق. علما را در نسخ این آیت سه قول است، بیک قول منسوخ است بآن آیت که خداى گفت: فإما منا بعْد و إما فداء و لا یحل قتل اسیر صبرا، و بیک قول
منسوخ نیست، بل که ناسخ است این آیت را که گفت: فإما منا بعْد و إما فداء، فلا یوخذ من الاسیر الفداء و لا یمن علیهم انما هو السیف او الایمان. و همچنین در قرآن صد و بیست و چهار آیت باین آیت منسوخ شده. قول سوم آنست که هر دو آیت محکماند، همان که گفت: فاقْتلوا الْمشْرکین، و همان که فإما منا بعْد و إما فداء و الامر فى ذلک الى الایمان، فإنْ تابوا عن الشرک، و أقاموا الصلاة!! المفروضة، و آتوا الزکاة الواجبة من العین و الثمار و المواشى، فخلوا سبیلهمْ دعوهم و ما شاوا و لا تتعرضوا لقتلهم و اسرهم و حصرهم، إن الله غفور رحیم لمن تاب و آمن.
و إنْ أحد من الْمشْرکین اسْتجارک اى ان طلب واحد ممن امرت بقتلهم ان یکون فى جوارک، فاجره، اى آمنه. حتى یسْمع کلام الله فیتبین له دین الله و یقوم علیه حجة الله و یعرف صدقک، ثم أبْلغْه مأْمنه اى فان ابى ان یسلم فرده الى موضع امنة، ذلک بأنهمْ قوْم لا یعْلمون اى یفعل کل هذا لانهم جهلة لا یعلمون دین الله و توحیده.
این آیت حجت روشن است و دلیلى قاطع بر لفظیان که گویند: الفاظنا بالقرآن مخلوقة، و معلوم است که آن مستجیر که قرآن مىشنید از لفظ رسول مىشنید یا از لفظ صحابى و قرائت و لفظ وى سماع کرد و بجز از لفظ وى شنیدن سماع قرآن وى را ممکن نبودى، اگر آن لفظ و قرائت که مىشنید مخلوق است پس حتى یسْمع کلام الله معنى ندارد، چون خداى سماع وى کلام خود را تحقیق کرد روشن شد و معلوم گشت که لفظ خواننده بقرآن مخلوق نیست.
کیْف یکون للْمشْرکین عهْد این پیوسته است باول سورت و قوله: براءة من الله و رسوله إلى الذین عاهدْتمْ من الْمشْرکین، کیْف یکون للْمشْرکین عهْد اى کیف لهم عهد، مع اضمارهم الغدر و نقضهم العهد. إلا الذین عاهدْتمْ عنْد الْمسْجد الْحرام و هم الذین استثناهم الله من البراءة و هم بنو ضمرة بن بکر و بنو کنانة. و گفتهاند: این استثناء منقطع است، اى لکن من عاهدتموهم عند المسجد الحرام فما اسْتقاموا لکمْ على وفاء العهد. فاسْتقیموا لهمْ على الوفاء. قتاده گفت این عهد روز حدیبیه است، و مشرکان نقض آن عهد کردند و بنى بکر را بر خزاعة که خلفاء رسول خدا بودند یارى دادند. رب العالمین گفت تا ایشان بر وفاى عهد باشند، شما نیز بر وفاى عهد باشید چون ایشان نقض کردند و پیمان شکستند قتال و حرب با ایشان حلال است. إن الله یحب الْمتقین الذین یتقون الغدر.
کیْف و إنْ یظْهروا علیْکمْ اى کیف لا تقتلونهم و کیف یکون لهم عهد و هم ان یظفروا بکم و یقدروا علیکم، لا یرْقبوا فیکمْ اى لا یحفظوا فیکم، إلا و لا ذمة.
ال بنزدیک عرب قرابت است و سوگند است و عهد است، و گفتهاند نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و لما قرئ على ابو بکر الصدیق قرآن مسیلمة بن حبیب الحنفى الکذاب، قال ابو بکر: و یحک ما خرج هذا الکلام من ال قط فاین ذهب بکم. و فى اشتقاقه قولان: احدهما الک الشیء اذا حدده و الثانی من ال البرق اذ المع.
و ذمة عهد است و پیمان و اصله من الذم، اى ما یخاف الذم و العیب فیه. لا یرْقبوا فیکمْ إلا و لا ذمة، معنى آنست که اگر ایشان بشما دست یابند هیچ ابقا نکنند، نه حق قرابت خویش بجاى آرند، نه بوفاى عهد و پیمان باز آیند.
یرْضونکمْ بأفْواههمْ بالوعد بالایمان و الطاعة و الوفاء بالعهد، و تأْبى قلوبهمْ الا الکفر و العصیان و الغدر، و أکْثرهمْ فاسقون خارجون عن العهد متمردون بالکفر اشْتروْا بآیات الله ثمنا قلیلا اى استبدلوا بالقرآن عرضا یسیرا و استبدلوا الدنیا بالآخرة و هم الذین جمعهم ابو سفیان على طعامه، و قیل هم الیهود و آیات الله التوریة و هم قوم منهم دخلوا فى العهد ثم رجعوا عنه، فصدوا عنْ سبیله اى اعرضوا عن دینه و طاعته، إنهمْ ساء ما اى بئس ما کانوا یعْملون من اشترائهم الکفر بالایمان.
لا یرْقبون فی موْمن إلا و لا ذمة. این مشرکاناند که نقض عهد کردند، و گفتهاند جهوداناند. پس ال اینجا بمعنى قرابت نتوان بود که میان عرب و جهود قرابت نیست. پس ال اینجا خدا است جل جلاله و الایل هو الله عز و جل. قال محمد بن الفضل: حرمة المومن افضل الحرمات و تعظیمه اجل الطاعات، یقول الله عز و جل.
لا یرْقبون فی موْمن إلا و لا ذمة، و أولئک هم الْمعْتدون المجاوزون للحلال الى الحرام بنقض العهد.
فإنْ تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة فإخْوانکمْ اى فهم اخوانکم فی الدین لا فى النسب. دین اسمى است ملت حنیفى را از روى شرع، اما از روى لغت آن را چند معنى است: یکى جزا است و قصاص، چنان که گفت: مالک یوْم الدین اى یوم الجزاء و القصاص، یقال دنته بما صنع، اى جزیته و کما تدین تدان. الدین الملکة و السلطان، یقال دنت القوم ادنیهم، اى قهرتهم و اذللتهم فدانوا، اى ذلوا و خضعوا، و الدین لله انما هو من هذا. منه قوله: و یکون الدین لله.
و الدین الحساب منه قوله تعالى: منْها أرْبعة حرم ذلک الدین الْقیم و منه قوله تعالى: یوْمئذ یوفیهم الله دینهم الْحق اى حسابهم.
و نفصل الْآیات اى نبین آیات القرآن، لقوْم یعْلمون انها من عند الله.
قال ابن عباس: حرمت هذه الایة دماء اهل القبلة.